پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

روزانه ها

سلام پندار گل مامان توی پست قبلی نوشتم که پای نازنینت به خاطر پوشک آسیب دیده . الحمدلله خوب شدی. دکتر برات یه آزمایش ادرار نوشته تا ببینیم عفونت ادرار نداشته باشی خدای نکرده. جا داره از خاله های مهربون تشکر کنم که جویای حالت و نگران زخم پات بودند.خاله ها پندار برای همه شما و نینی های نازتون بهترین ها رو آرزو میکنه. مامانجون رحیمه لباس محرمت رو از خیاط تحویل گرفتند ولی برات گشاد بود و دوباره بردند تا اندازه بشه. اینم عکس دو ماه و دوازده روزگی قند عسل: ...
30 آبان 1390

اوخ شدن پای پندار

سلام قند عسل مامان، دو روزه روی کشاله ران  پات به خاطر پوشک یه زخم یدجنس جاخوش کرده. مرتب پاتو میشستم و زینک اکسید میزدم اما خوب نشد.دیشب عمو علی و خاله تارا و آتوسا گلی خونمون بودند،از خاله تارا سوال کردم و ایشون هم لطف کردند و راهنمایی های لازم رو انجام دادند. خاله تارا گفت سه تا پماد (جنتامایسین چشمی ،هیدروکورتیزون،کلوتریمازول)رو باهم مخلوط کنم و روی زخم پات بزارم و روی اونها زینک اکسید بمالم. از امروز شروع کردم تا ببینم طی چند روز آینده بهتر میشه یا نه. البته اینو بگم که خاله تارا پرستار هستند و توی این زمینه اطلاعات کافی دارند و ما سر خود این کار رو نکردیم. امیدوارم زود زود پای کوچولوت خوب بشه. دوستت دارم خیلی زیا...
27 آبان 1390

لبخند های پندار

سلام خوش اخلاق مامان حالت چطوره؟ جای واکسنت خوب شد دیگه الحمدلله. اومدم بگم پسر مامان خیلی خوش اخلاقه و خیلی خوش خنده هم هست. اما چون معلوم نیست کی لبخند میزنه و از طرفی لبخندهاش کوتاهه،شکار کردنش تو قاب تصویر خیلی مشکله.اما منو دست کم نگیری ها،چون چند تا از اون لبخند خوشگلاتو شکار کردم جیگر طلا:       ...
19 آبان 1390

دوماهگی پندار عزیز و واکسن هایش

سلام مهربون مامان حالت چطوره؟ دوماهگی ات مبارک عزیزم. امروز اولین روز ازسومین ماه میلاد تو عزیز نازنینه. روز سه شنبه 17آبان ماه در حالیکه شب قبلش درست نخوابیدی،ساعت 7 آماده شدیم و بعد از دادن قطره استامینوفن به شما،دوتایی رفتیم مرکز بهداشت. قد و وزن و دور سر شما رو اندازه گرفتند.نتایج حاصله: قد 58 سانتی متر (نسبت به ماه قبل 3سانتی متر بلند تر شدی) وزن 6کیلو و 200 گرم (نسبت به ماه قبل 1900گرم اضافه کردی) دور سر 41سانتی متر(نسبت به ماه قبل 3سانتی متر بیشتر شده) همه بهداشتیارها و مربی شون عاشق لباس پنبه ای های شما شده بودند و باز هم همه فکر کردند شما دخملی. بعد رسیدیم به واکسن ها... کلی دعا کردم توی دلم تا زیاد درد نک...
18 آبان 1390

شب دو ماهگی

سلام جوجه کوچولوی مامان یادش بخیر چه زود گذشت،دوماه پیش تو اومدی پیش ما و وجود نازنین تو توی این دوماه شیرین ترین لحظات و بهترین خاطرات رو برام ساخته.وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه.میام می شینم وکنارت  نگاهت میکنم. وقتی نصف شب گریه میکنی و بیدار می شم،افتخار میکنم که من مسئول شیردادن و آرامش دادن به شما هستم. خدایا خدایا به هر کی در آرزوی نی نی هست یدونه بده تا طعم شیرین زندگی رو بچشه. فردا شما به امید خدا دوماهه میشی.و واکسن دوماهگی داری. امروز روز عید قربان بود.ما اومدیم هم عید دیدنی خونه مامانجون رحیمه و هم اینکه اتراق کنیم تا فردا بریم مرکز بهداشت. الان دارم با سیستم عمو اسماعیل برات پست میزارم و مامانجون داره باهات ح...
16 آبان 1390

بیقراری شبانه

سلام عزیزم 58روزگی ات مبارک دیروز(شنبه 14 آبان) وقتی از خواب بعدازظهر بیدار شدی،لباسات رو عوض کردم،دیدم جای واکسن ب ث ژ روی دستت تازه زخم شده و از جای تزریق خون اومده.الهی بمیرم دلم برات کباب شد مادر. با یک دستمال و چسب ضد حساسیت برات آروم روی زخم پوشوندم طوری که هم هوا بخوره بهش و تازه نمونه و هم لباس یا چیز دیگه باهاش تماس نداشته باشه و دلمه روی زخم کنده نشه. درجه حرارت دستت هم از بقیه بدنت بالا تر بود برای همین لباست رو کم کردم که خدای نکردی تب نکنی. البته زخم شدن محل واکسن ب ث ژ روی دست که بدو تولد میزنن طبیعیه.اما باید زودتر از اینها زخم می شد(از سه هفتگی شما)اما خب دیر زخم شد چاره چیه. دیگه مشکلی نداشتی تا شب. دیشب...
15 آبان 1390

پندار و بانک

  سلام عزیز دلم ماشالله روز به روز که میگذره مهارت های شما بیشتر و بیشتر میشه.از پنجشنبه (12 آبان ماه) شروع کردی به آنقو آنقو کردن و بعضی وقتها هم آیوو آیوو میکنی. آب دهن مبارک هم شروع کرده به روان شدن.فکر کنم اگر اینجوری پیش بری مثل خود مامانی 4ماهگی یدونه مروارید کوچولو روی لثه ات سبز بشه.چون از نشونه های دندون در آوردن راه افتادن آب دهن و باد دندون زدنه.(گذاشتن زبون بین لثه ها و بیرون دادن هوا از بین اونها). وقتس شیر میخوری و سیر میشی خنده هات  دل آدم رو می بره. وقتی از پوشک آزاد میشی بلند بلند میخندی و طعم خوش آزادی رو میچشی. بگذریم... امروز شنبه 14 آبان ماه،با بابایی تصمیم گرفتیم بریم و برات یک حساب باز کنیم تا ...
14 آبان 1390

باران و سرشماری!!!

سلام جیگر گوشه امروز ساعت ٤صبح که بیدار شدم تا به شما شیر بدم و پوشکت رو تعویض کنم ،دیدم یه نسیم خنک از پنجره پذیرایی داره به خونه میاد. نگاه کردم دیدم به به بارون زده و نم نم داره میباره.هوا خیلی خوب بود. شما رو آوردم توی پذیرایی تا هوای تمیز و لطیف بارونی رو حس کنی. این اولین بارون زندگی شما بود. یادش بخیر تو دوران بارداری ام هر وقت بارون میگرفت،میرفتم زیر بارون تا خیس خیس بشم و همونجا دعا میکردم تا شما صحیح و سالم بیای به این دنیا. امروز تو کنارم بودی دستاتو گرفتم و دعا کردم به بهترین شکل بتونم به سر و سامان برسونمت.بتونم کمکت کنم همه مراحل زندگی تو با موفقیت پشت سر بذاری. بعد دوباره خوابیدیم.بابایی که رفت سرکار من هم صبحانه خوردم و م...
10 آبان 1390

کارهای جالب پندار2

سلام خوبی جیگر طلا؟ اومدم برات از کارهای جدیدت بگم. عزیز مامان شما ماشالله خیلی جلوتر از سنت یه سری کارها رو انجام میدی. 1-نی نی ها معمولا اواسط ماه سوم زندگی شون توان نگه داشتن گردنشون رو پیدا میکنن،در صورتی که شما الان میتونی گردنت رو نگه داری.البته چون یکم سخته این کار و شما هم تازه این کار رو یاد گرفتی،وقتی سرت رو بلند میکنی چند ثانیه نگه میداری و بعد محکم سرت رو به سمت پایین پرت میکنی. 2-از امروز صبح(هفت آبان ماه)یاد گرفتی سق بزنی (زبونت رو میچسبونی به سقف دهنت و یدفعه ولش میکنی و یه صدا در میاری که شبیه اینه: ناچ) 3-روز چهارشنبه (چهارم آبان ماه)وقتی روی شکم خوابیده بودی تونستی با کمک پاهای کوچولوت و تکیه دادن اونها به زمین...
8 آبان 1390